ما و ثمره ی عشقمون

مینویسم از عشق های زندگی ام *

اتاق قشنگت

بالاخره اتاقت رو تکمیل کردیم مامانی 

واااایی که فقط خودتو کم داریم 

تویی که تو اتاقت رو تخت نازت بخوابی برام بخندی بازی کنیم کی میرسه این روزها 😢

بابایی هم دیگه طاقت نداره بهت میگه که بسه بیا بیرون 😄

خلاصه روزهای انتظار به روزهای ما میگن 😌

25آذر 95

وقتی 31 هفتم بود

سلام :) چقد تنبل شدما نمینویسم 

اخه این روزا خیلی سرمون گرم بوده به دکترو سونوهو خریده وسایل عشق جانه مادرو

رفتم سونو فک میکردم 30 هفتم اما 31هفته و چند روزمه👻 یهو ترسم ورداشت که چقد کم مونده به اومدن فسقلی 😄 

قربونت بشم مامانی الان یک کیلو هفتصدو سیو شیش گرمی ماشالله 😊

خانم دکترم گفت همه چی خوبه قلبتم مثه یه کبوتر میزنه وتو مثه یه کبوتر سفیدی😍

کمتر از 8هفته دیگه بدنیا میای و این انتظار تموم میشه 😢 خیلی هم شلوخی میکنیا تو دلم همش لگد و ورجه وورجه بازی قلمبه ی من 😙😋

دیگه همه ی همه ی خریداتو انجام دادیم و منتظریم بیارنو بچینیم وااای روز ب روز اتاقت داره خوشملتر میشه فقط خود خوشملتو کم داره 😻 الانم ک دارم مینویسم داری وول میخوری تو دلم جانانم 😍😙 دیگه برم که بابایی میخواد واسمون انار دون کنه بخوریم 😍😎


Designed By Erfan Powered by Bayan