ما و ثمره ی عشقمون

مینویسم از عشق های زندگی ام *

۱۶ماهگی

سلام 😆 از کی هس ننوشتم بابا رمزو اینارو گم کرده بودم تا بالاخره دیشب کاراشو کردمو  تونستم وارد بشم 

خب بگم از جان جانانِ مامان که خانومی شده واس خودش الانم دقیقا رو پام نشسته هعی خودشو ولو میکنه تو بغلم 😄 اگه گذاشت دو خط بنویسیم 

اوم. چندروز دیگه جانان میشه ۱۶ ماهه و شاید باورتون‌نشه هنوز راه نمیره 😅 و کلا منم‌زدم به بیخیالی 😏 به کمک مبل و میز سرپا میشه و با کمک قدم برمیداره 

غذا میخوره اما شیرشو بیشتر دوست داره 

باهوش تر شده کلمه هایی که میگه بیشتر شده مثل 

مامان بابا دایی آنا 

چشم گوش دست پا شکم خودشو میشناسه 

گاو سگو جوجه رو صداهاشونو میدونه 

جدیدا میگم یا علی پشت سرم‌اوتم میگه علللی😍😄

بیرون میریم دیگه نمیترسه اگر با کالسکه بریم میشینه توش به شرطی که جاده صاف باشه هو هیچ دست اندازی پرنسس خانومو اذیت نکنه 😄

اوه یه سفر خیلی خوب رفتیم‌مشهد که خیلی خیلی خوش گذشت هم ب ما هم به جانان چون کوثر و مبینا هم بودنو کلی سرگرمش میکردن 

دخترم امام رضا رو زیارت کردو شد مشتی جانان 😍😄


اینم یه عکس از این روزهای جیگر مامان 

مکان:مشهد،سد چالیدره

زمان: اردیبهشت ۹۷


عاششششقتم وروجک من😚😋

Designed By Erfan Powered by Bayan